و من در این اندیشه ام که چند فرشته ی نازک بال، به جرم فقر، به جرم گرسنگی،
به جرم بی سرپناهی، از درگاه الهی رانده شده اند.
و به این فکر میکنم که به راستی کدام یک نجیب ترند؟
آنهایی که مغرور از بکارت تن هستند و هر نیمه شب در آغوش خیال خود هزاران
فاحشگی را تمرین میکنند
و آن زن قرمز پوش که به بکارت روح و فکر و نگاه خویش می بالد و بکارت تنش را به نان
سفره ی فرزندش فروخته است؟
چه بسیار فاحشگانی که در بستر سخت آغوش های نا آشنا هزار بار پرستیدنی ترند
از باکرگانی که در بستر نرم آسودگی هزار بار حسرت بوسیدن لب های
نا آشنا دارند.
خدایاا!
کجایی که ببینی شک تا سرانگشتانم سرایت کرده است؟ همان انگشتانی که
روزگاری برای پاکی همان که خدا می نامندش می نواخت و باور داشت
بودن نور و بزرگیش را؟
کجایی که ببینی در مقابل غم بزرگی که در پس خنده های دلفریب
فاحـشه ی سرخ پوشِ شب بی ستاره ات نهفته است،
چقدر حقیر است این بنده ی باکره ی نانجیبت...
![](http://season.ouc.edu.cn/campus/UploadFiles_4813/201210/2012102319384445.jpg)
نظرات شما عزیزان: